ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

عروسی علی اصغر ....

عشق صبور و دوست داشتنی من روز یه شنبه 25 خرداد عروسی علی اصغر و فاطمه جون بود . خیلی با حال بود و خوش گذشت و مثه همیشه شما یه پسر مودب بودی و اذیت نکردی و تا قبل اومدن بابا جون حمید با عمو میثم و عمو حسین بودی و تو مدتی که با من بودی ریحانه جون طفلی مثه همیشه دایه مهربونت بود. و از وقتی بابا حمید اومدن یه سره تا وقت شام قسمت مردا بودی و مثه اینکه حسابی رو میز بابا اینا که داییا بودن و عمو حسین و میثم بهشون حال دادی و ازشون پذیرایی کردی و موجبات خنده و شادیشون بودی عزیزکم.   اینم چند تا عکس که خاله جون الی (به قول خودت آده لی لی ) با یه دوربین حرفه ای که از دوستش گرفته بود .... بصورت کاملا ...
29 خرداد 1393

21 ماهگی

زیباترین گل دنیا 21 ماهگیت مبارک عزیزکم   سحرگاهان که شبنم آیتی از پاکی دل را ، به گل های بهاری هدیه می بخشید به آن محراب پاک درگه حق آرزو کردم برایت خوب بودن ، خوب دیدن ، خوب ماندن را .. ...
27 خرداد 1393

نیمه شعبان و سالگرد ازدواج ....

گل پسرم .... ارمیای نازم تو که هستی ما به اندازه کافی خوبیم   می خندیم   می رقصیم   و با هزار بهانه   به تماشای "خودمان"   می ایستم رو به آینه تو که هستی   غصه ها را پس می زنیم   می چرخیم   روی دایره زندگی   به مرکز تو به شعاع خوشبختی   دیروز جمعه 23 خرداد 93 نیمه شعبان و چهارمین سالگرد ازدواج من و بابا جون حمید بود. چهار سال از زندگی مشترکمون گذشت که ای...
24 خرداد 1393

تولد زهرا جون ....

به قول خاله جون الناز عشق بی همتای من ...   دیروز 21 خرداد تولد زهرا جون بود که 15 ساله شد . این خانوم خشگله ی امروز قبل شما دختر کوچولوی خونواده بود که هممون به اندازه الان شما دوسش داشتیم و داریم و هر سال روز تولدشو جشن میگیریم و دقیقه مثه شما عکساش رو در و دیوار خونه مامان جون بوده و هست . دیروزم هممون رفتیم خونه عمه جون واسه تبریک گفتن به زهرای عزیز و تولد بازی کردیم . امسال اولین سالی بود که غیر ما دوستای زهرا جونم بودن و جشنمون بزرگتر بود. تا کیکو آوردن شما سریع رفتی و شروع کردی به انگشت زدن تو خامه هاش و تا ما میخواستیم جلوتو بگیریم عمه جون و زهرا نمیذاشتن و شما هر کار دلت خواست کردی .... ...
22 خرداد 1393

واژه های دلبرانه 2 ....

نازدونه من ....   زیباترین لحظه زندگیم وقتیه که یه سری کلمات جدید با تلفظای شیرین بچه گونت از زبون شما میشنوم و اینکه مدتیه فرهنگ لغات من و بابا جون حمیدم مثه تلفظای شیرین شما شده و بیشتر کلمات با گفتار شما تو خونه باب شده تا تو ذهنمون حک بشه و هیچوقت فراموش نکنیم که صحبت کردنو از کجا شروع کردی طوطی قشنگ من !!!!   کلمات جدید و تلفظشون از زبون شیرینت عروسکم .... بسی  (بستنی ) عاشق خوردن بستنی هستی حتی چند تا در روز تاتون (کارتون) خیلی نگاه نمیکنی ولی از کارتون لولا و تام و جری و اسکار خوشت میاد من نون (ممنون ) غیر از تعظیم و مرسی گفتن چند روزه تا یکی وا...
20 خرداد 1393

استرس ....

پسر گلم .... قبل تعطیلات 14 و 15 خرداد مامان جون گفتن وقتی بردنت حمام دیدن زیر بغلدست چپت مثل یه گردو بالا اومدست ولی هر چی بهش دست زدن مثه اینکه درد نداشته ولی گفتن حتما ببرمت دکتر .... منم تو این چند روز بخاطر استرسی که داشتم هر از گاهی  دست میزدم و نگاهم به عکس العملت بود که خدا رو شکر درد نداشتی .... ولی رو زجمعه که از صبح خونه مادر جون بودیم و عصر با خاله ای و الناز جون رفتیم پروما و شما رو بردم سرزمین عجایب واسه اولین بار که خیلی هم بهت خوش گذشت ... وقتی برگشتیم خونه همش دستتو میذاشتی زیر بغلت و میگفتی درد ... صبح خواستم از دکتر شاهفرهت وقت بگیرم که نشد و عصر با خاله جون المیرا بردمت دک...
19 خرداد 1393

بازی فکری و خمیر بازی ....

عزیزکم .... روز 5 شنبه صبح بابا حمید بعد حدود 2 ماه رفتن شهرستان واسه اجرای پروژه و سفارش شما رو یه عالمه به من و بابا جون کردن تا بهت سخت نگذره .... منم شما رو گذاشتم خونه مامان جون و رفتم دفتر. ظهر که اومدم خونه مامان جون .... نهار خوردیم و خوابیدیم و عصر با خاله جون الی و مامان جون رفتیم واسه خرید لباس واسه شما . هوا خیلی دلش گرفته بود و بعد چند دقیقه از حرکت ما به قول شما بااون (بارون) شدید و قشنگی اومد و هوا خیلی خنک شد. اول رفتیم یه لباس از جایی که خاله المیرا صبح دیده بودن واست خریدیم و بعد رفتیم سمت بلوار پیروزی تا بریم کتابخانه کوچک ما . ازونجا واست یه بازی فکری و یه خمیر بازی خریدم . وقتی...
10 خرداد 1393

واژه های دلبرانه ....

الهی فدای حرف زدنای قشنگت بشه مامان گل پسرم ...   عاشق مدل تلفظ کلماتتم با زبون شیرین خودت .... 1- جدیدا یاد گرفتی وقتی یه چیزی بهت میگیم و بعدش میگیم باشه ارمیا شمام اینقد قشنگ میگی باششه(باشه) که باید حسابی چلوندت ولی بقول بابا حمید فقط میگی باشه و عمل نمیکنی !!!!! 2- وقتی یه چیزی رو خودت یا کسی میندازه رو زمین و میخوای بگی افتاد میگی انداخ(یعنی انداخت) 3- صدای یه حیوونایی مثه پیشی و هاپو و ببعی رو اینقد قشنگ در میاری که دلم میخواد لباتو گاز بگیرم ... شعر ببعی میگه بع بع رو هم میخونی 4- ماهی رو تو حیوونا خیلی دوست داری و وقتی مورچه رو هم رو زمین میبینی ...
8 خرداد 1393

عکسای گرگان ....

آخ جون یه عالمه عکس از سفر به گرگان .....   شیروان پارک شیر کوه ساعت حدود 2 بعد از ظهر تاریخ 93/02/23 بجنورد  بابا امان ساعت حدود 4:30 بعد از ظهر تاریخ 93/02/23   مسیر دشت به سمت گرگان (جنگل گلستان) ساعت حدود 10 صبح تاریخ 93/02/24 گرگان ساعت حدود 12 ظهر تاریخ 93/02/24 بین گرگان و کردکوی (امامزاده ...) ساعت حدود 2 بعد از ظهر تاریخ 93/02/24 گرگان(آبشار زیارت) ساعت حدود 11 ظهر تاریخ 93/02/25 گرگان روستای زیارت ساعت حدود 2 بعد از ظهر تاریخ 93/02/25 دریای بابل...
4 خرداد 1393